شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

من و بابا و شایان کوچولو

شایان به عروسی میرود...

سلام سلام سلام به گل پسرم.قند عسلم.مرد کوچولوی مامان و باباش... جوجوی مامانی دیشب خوش گذشت؟اخه رفته بودیم عروسی...عروسیه یکی از همسایه های مادر جونت(مامان بابایی)بود.مارو هم دعوت کرده بود مطمینم بهت خوش میگذشت و داشتی تو شکمم میرقصیدی اخه همش داشتی تکون میخوردی اما مامان جان.پسرم خودتو یکم سنگین بگیر.پسر باید جذبه داشته باشه نه تا یه دلنگ دلنگی شنید پاشه قر بده راستی این هفته که گذشت مامان حالش خوب نبود.سرما خورده بودم. >www.kalfaz.blogfa.com وایییییی شانس منه هیچ سالی انقدر سرما نخورده بودم.امسال که نمیتونم دارو استفاده کنم همش مریضم.الانم که یعنی یه خورده بهتر شدم ولی هنوز سرفه های ناجور میکنم.جوری که نگرانت م...
26 اسفند 1391

مادرانه...

شایان جونم.نفس مامانی.عاشقتم... واقعا دارم از لحظه لحظه حضورت در خودم لذت میبرم.خیلی دوست دارم  ببینمت گلکم.وقتی تکون میخوری و با تکونات به من میفهمونی هستی و سر حالی از عشق لبریز میشم واقعا از خدا اول سلامتی تو رو میخوام بعدم از صمیم قلب میخوام که من و بابایی بتونیم پدر و مادر خوبی واست باشیم.تو هم پسمل خوبی واسه ما باشی بابا محمدت که انقدر مهربونه که میدونم عاشقش میشی.دوست دارم طوری بزرگت کنیم که همه از ادب و فهم تو صحبت کنن.                       &nbs...
21 اسفند 1391

اولین کلاس اموزش زایمان...

                                                            سلام نی نی گلی... امروز اخرین روز هفته 22 هستیم.از فردا هفته 23 رو شروع میکنیم امروز اولین جلسه کلاس اموزش زایمان بود.با مامان جونی رفتیم.خانم ماما خیلی خوش برخورد و مهربون بود.تصمیم دارم اگه خدا کمک کنه شما گل پسر رو با روش طبیعی(فیزیولوزیک)به این دنیا بیارم.اخر سر هم ر...
20 اسفند 1391

...مامان تنها...

پسر گلم این روزا چون نزدیک عیده بابایی هم سرش خیلی شلوغه...مامانی خیلی کم میبینتش.اخه همش سر کاره.وقتی هم میاد خونه خیلی خستس. ولی دیگه چیزی نمونده.تا چند روز دیگه تموم میشه.ما هم باید صبر کنیم دیگه... منم سعی میکنم وقتم رو تو نت بگذرونم.یا تو نی نی سایت یا اینجا برای تو مینویسم خونه تکونی هم که مونده ولی اصلا دست و دلم به کار نمیره...خودمونیما مامانت اصلا اهل کار خونه نیست!!منم گذاشتم ببینم بابایی کی وقت میکنه انجامشون بده. پسر گلم این روزا حضورت برام نعمته...با تکونات بهم حس ارامش میدی...میفهمم که حالت خوبه.امروز کلی ورجه وورجه کردی.عمه ندا میگه معلومه از اون پسرای بلاست. قربونت بشم بعضی وقتها که دستم ر...
16 اسفند 1391

نی نی مامانی پسرشدی!!!!

جیگر دل مامان الان ١٩ هفته و ٦ روز هست که اومدی تو دلم نشستی مامان و بابا  عاشقتن.توی این مدت همه منتظر بودیم تا ببینیم جنسیت تو چیه نی نی گلی.تا اینکه ٣ روز پیش با مامان جونی رفتیم سونو.دکتر گفت تو یه پسر خوشگل و نازی.بابایی هم که تماس میگرفت که بگو جواب چیه.منم که میدونستم بابایی عاشق پسره کمی اذیتش کردم و گفتم با یه جعبه شیرینی بیا خونه تا بهت بگم.وقتی بابایی اومد زودی بهش گفتم داریم پسر دار میشیم.اول باور نمیکرد و فکر میکرد دارم سر کارش میزارم.ولی بعد که جواب سونو رو دید خیلی خوشحال شد و ذوق کرد.همه خوشحال شدن.بابایی میگفت خاندانمون با بحران مواجه شده بود.نزدیک بود منقرض بشیم ههههههه...
16 اسفند 1391

انتظار سخته.....خیلی سخت

  پسر گلم هر روز دارم بیشتر از قبل عاشقت میشم.از وقتی تکون خوردن و لگد زدتات رو شروع کردی یه حس فوق العاده نصیبم کردی.جوری که میگم کاش زودتر از اینها میزاشتم بیای تو دلم بشینی... انتظار کشیدن برای دیدنت خیلی سخته.بعضی وقتها میرم کفشایی که از مکه برات خریدم رو میزارم جلوم هی نگاه میکنم و میبوسمشون.الهی دورت بگردم الان اینجوری دارم له له میزنم فکر کنم وقتی به دنیا بیای دیگه بخورمت.دلم داره پر میکشه که برم واست خرید کنم ولی مامان جونی میگه بعد از عید بریم خرید.چاره ای نیست...باید صبر کنیم پسمل گلی... صبح بعد از نماز که دوباره دراز کشیدم توی تخت تو هم انگار تازه بیدار شدی شروع کردی...
15 اسفند 1391

........

شایان جونم صبح بخیر... از اونجاییکه تو پسر خیلی خوبی هستی و دوست نداری هیکل مامانت به هم بخوره تا الان که ٢٢ هفته است که با هم همزیستی داریم هیکلم چندان تغییری نکرده و فقط ٢ کیلو اضافه کردم.ولی دیگه کم کم شکمم داره میاد جلو.در نتیجه لباس هام دیگه اندازم نیست.دیروز با مامان جونی رفتیم بازار یه چند تا لباس بارداری خوشمل خریدیم.انقده نازن... تو هم فکر کنم حسابی خسته شدی چون تمام مدتی که مامان مشغول خرید کردن بود تو اروم بودی و تکون نمیخوردی!!!خلاصه عزیزم ببخشید اگه توی شلوغی اذیت شدی گلکم....                       &nb...
15 اسفند 1391

نیمی از راه سپری شد....

شایان کوچولوی مامانی امروز ١٩ هفته رو پر کردی گلکم.نیمی از راه رو رفتیم جیگرم.یه تشویق جانانه برای من و شایان.هووووووووووررررررررررررررراااااااااااااااااااا از فردا هفته ٢٠ رو شروع میکنیم.امیدوارم بقیشم به خوبی طی بشه.مامانی هر کاری واسه ارامش تو میکنه هر روز واست قران و دعا میخونم به امید اینکه سراسر ارامش باشی قشنگم.درون من اروم زندگی کن.دوست دارم هر چی زودتر روی ماهت رو ببینم ولی عجله نمیکنم.صبر میکنم.تو فقط راحت باش جگر گوشه...   ...
15 اسفند 1391

پسر پرتحرک مامانی

شایان جون مثل اینکه امروز حسابی سر حالی خدا رو شکر.اخه از صبح همینطور داری تکون میخوری قشنگم دیروز برای چکاب ماهانه رفتم دکتر خدا رو شکر همه چیز خوب بود فقط خانم دکتر بهم گفت چرا وزن اضافه نکردی؟بهتر...من دوست ندارم چاق بشم.همینکه تو رشدت خوب بوده کافیه عزیزم.راستی دیروز حالمم خوب نبود.حالت سرما خوردگی و بدن درد داشتم اما خدا رو شکر از صبح دیگه خوبم.                                  روزها رو واسه دیدنت میشمرم          ...
15 اسفند 1391
1